داستان عشق
براي عاشقان دل سوخته

از چند روز قبل از جمعه حمید پسر خالم ما را دعوت کرد خونه شون برای ناهار که ما هم از خدا خواسته دعوتشون را قبول کردیم .
صبح جمعه که من و زنم رفتیم خونه ی حمید دیدیم که رضا پسر دایی من که پسر دایی حمید هم میشد اونجا هستند و فهمیدیم که اونا هم دعوت هستند . ما هم که سالی یکبار فقط خونه ی هم میرفتیم زیاد با اخلاق هم جور نبودیم و هی خودمون و زن هامون برای هم کلاس میزاشتیم .
حمید پسر خالم یه پسر داره که اسمش آرش و یه ۶ یا ۷ سال داره و پسر آرومی هم بود.
وقت ناهار که رفتیم سر سفره تا غذا بخوریم و جند لقمه هم بیشتر نخورده بودیم آرش بلند به باباش گفت :"بابا برم توالت" حمید یه دفعه سرش چرخوند طرف پسرش و با اخم گفت :"عیب بابا  غذاتا بخور بعد" بچه ی بدبخت هم سرش انداخت پایین و به غذا خوردنش ادامه داد .
من که عادت دارم سر سفره حرف نزنم دیگه داشتم کلافه میشدم از سوالهای رضا و حمید که میخواستن از اول و آخر کار آدم سر در بیارن و این زنها هم که همش کارشون کلاس گذاشتن الکی پیش هم دیگه است .
تو همین حول و ولا بودیم که یک دفعه یه صدای نا هنجار بلند شد و ما را انگار برق گرفت آرش که یک بادی از خودش ول کرده بود و چه بادی هم ول کرده بود سرش انداخت پایین و از خجالت خیس آب شد من و بقه هم که غذا تو دهنمون بود نمیتونستیم نخندیم فقط میخندیدیم. باباش گفت :"آرش بابا این چی بود" .طفلی بچه هم از خجالت مهمونهای غریبه گریه کنان رفت تو اتاقش و محکم در را هم بست .
ما هم که خیلی از این چیزا دیده بودیم و زیاد هم انجام داده بودیم  زیاد به خودمون نیوردیم و ادامه غذا را میل کردیم . حمید هم که دید بچه ناراحت شد رفت بیاردش و غذاشا بخوره و از ما معذرت بخواد .
آرش که بعد از ناهار با اسرا باباش آمد آرومکی یه معذرت خواهی کوچلو کرد و برگشت تو اتاقش .
دو سه ساعت بعد هم ما و رضا اینا خداحافظی کردیم با هم از خونه ی حمید آومدیم بیرون...



خوش باشي عزيز دلم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : حسين

درباره وبلاگ

من نه عاشق هستم ونه دلداده به گیسوی بلند ونه آلوده به افکار پلید من خودم هستم ویک حس غریب ............ ㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡ تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست .. . تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خو اهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد ㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡ ازین به بعد شاید موزیکای غمگینم اپ کنم
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان عشق و آدرس safajoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 166
بازدید کل : 54378
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 74
تعداد آنلاین : 1



كد تقويم

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 166
بازدید کل : 54378
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 74
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


چت روم

كد موسيقي براي وبلاگ

برای ورود به چت روم کلیک کنید

كد چت روم