داستان عشق
براي عاشقان دل سوخته
سن 14 سالگی : تا پارسال هر کی بهشون می گفت چطوری؟ میگفتن ... خوبم مرسی ... حالا میگن مرسی خوبم
سن 15 سالگی : هر کی بهشون بگه سلام ... میگن علیک سلام ... نقاشیشون بهتر میشه » بتونه کاری و رنگ آمیزی سن 16 سالگی : یعنی یه عاشق واقعیند ... فردا صبح هم میخوان خودکشی کنن ... شوخی هم ندارن سن 17 سالگی : نشستن و اشک می ریزن ... بهشون بی وفایی شده ... کوران حوادث سن 18 سالگی : دیگه اصلا عشق بی عشق ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن سن 19 سالگی : از بی توجهی یه نفر رنج می برن ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست سن 20 سالگی : نه , نه ... اون منو نمی خواست آخرش منو یه کور و کچلی می گیره ... می دونم سن 21 سالگی : فقط سن 27-28 سالگی قصد ازدواج دارن ، فقط سن 22 سالگی : خوش تیپ باشه ، پولدار باشه ، تحصیلکرده باشه ، قد بلند باشه ، خوش لباس باشه ... آخ که چی نباشه سن 23 سالگی : همهء خواستگارا رو رد می کنن سن 24 سالگی : زیاد مهم نیست که چه ریختییه یا چقدر پول داره ، فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چیزی که نرسیدیم برسونه سن 25 سالگی : اااااااه ، پس چرا دیگه هیچکی نمی یاد... هر کن میخواد باشه ، باشه سن 26 سالگی : یه نفر می یاد ، همین خوبه ، بله سن 27 سالگی : آخیش سن 28 سالگی : کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:16 :: نويسنده : حسين * ازدواج مسلم: ازدواج اول که حق مسلم هر مردی است. [ یکشنبه چهاردهم فروردین 1390 ] [ 12:16 ] [ نسرین ]
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : حسين
.
.
.
.
. سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, :: 20:8 :: نويسنده : حسين
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : حسين با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدیم بکوبیمش ۳ طبقه بسازی سر امتحان برگه تقلبم رو درآوردم دارم مینویسم مراقبه دیده میگه تقلبه؟؟؟ میگم پـَــــــــ نَ پَــــــ! دعای ابوحمزه ثمالی دارم میخونم! طرف میپرسه چند سالته؟ میگم ۳۰ میگه یعنی متواد ۶۰ای؟
تو پرواز خلبان میگه دمای بیرون منفی ۳۴ هستش ولی هوای داخل رو واسه رفاه حال شما ۲۴ تنظیم کردیم پَــ نَ پَـــ میخوای همون منفی ۳۴ کنش واسه همدردی با برادران اسکیمو می خوام برنامه نصب کنم سیستم پیام میده آیا مطمئنی می خوای نصب کنی ؟ پَــ نَ پَـــ فقط می خواستم عکس العملتو ببینم. حسینی بای دست پسره رو گرفته میگه با یاد چی میری کنکور بدی؟پسره میگه با یاد خدا…..پـَـَـ نــه پـَـَــــ بگه به یاد دوست دخترم میرم سر جلسه در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه یارو رفته خواستگاری بعد از اینکه نشستن پدر عروس میگه اومدین خواستگاری؟ بچه داییم به دنیا اومده .. همه خوشحال و اینا .. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟… پَـــ نَ پَـــ میخایم همین جوری ولش کنیم اسمش بشه… نیو فولدر کامپیوترم یه ویروس وحشی گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده: یارو دو ساعت داره خودپردازو انگولک میکنه تازه برگشته میگه شمام کار دارین ؟ پـَـَـ نَ پـَـَـ وایستادیم اینجا بنیه و پشتکارِ شما رو سرلوحه زندگیمون قرار بدیم نصف شب اومدم با دمپایی سوسک رو بکشم. دوستم میگه رفتم کتاب فروشی میگم کتاب زبان مرحوم دکتر ونوس رو دارین؟میگه کتابشو می خوای؟گفتم: رفتیم باغ وحش دم قفس میمونا یاروو امده دستش موزه.. میمونه داره خودشو داغون می کنه اقاهه میگه بخاطر موزها اینجوری میکنه؟پَـــ نـ پَـــ بخاطر قیافت فکر کرده داداش گمشدشی رفیقم میگه داییم دیشب از آمریکا اومده دختر امم تو خیابون منو با دوست دخترم دیده میگه دوستته پـــ ن پـــ خواهرمه تو ندیده بودیش شب ساعت ۱۱ اومدم خونه بابام آیفونو برداشته میگه میای بالا؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ آشغالا رو که میاری پایین ماهیانه منم بیار !!!! درس با ۹ افتادم رفتم پیش استاد میگم یه پروژه ای چیزی بده انجام بدم . میگه که پاس شی؟؟؟ به یارو می گم بـابـام رفته مـکه , می گه رفته زیارت؟ می گم پَـــ نَ پَـــ رفته واسه معبد شائولین تست کونگفو بده…. با یارو دعوام شده، دستمو مشت کردم فکشو بیارم پایین، میگه: میخوای بزنی؟ میگم: پَــ نَ پَــ میخوام بر علیه استکبار شعار بدم رفتیم بلیته کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟ امدم برنامه حذف کنم سیستم پیام میده که مطمئنی می خوای پاکش کنی میگم پَــ نَ پَــ داشتم رد می شدم پام خورد. رفتم سر خاک خدا بیامرزی دارم خرما تارف می کنم، طرف برداشته می گه فاتحه است دیگه نه_ پـَـَـ نَ پـَـَـــ م خدا بیامرز زنده شده داریم جشن می گیریم! رفتم بچه خواهرمو از مهدکودک بیارم، مربیه میگه: بچه رو میبریدش؟ میگم: پَــ نَ پَـــ همین جا میخورمش رفتم نوشابه بخرم به یارو میگم اینکه تاریخش مال دو سال پیشه پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : حسين فرانسه:
ایتالیا:
انگلیس:
ایران: پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : حسين این پارتی بمناسبت جشن تولد یکسالگی دختر یکی از برج سازان ايرانشهر برپا شده بود.
تصاویری که مشاهده می فرمایید از این مراسم لهو لعب گرفته شده است. اکثر دختر و پسرهای حاضر در این پارتی در زمان دستگیری در حالت زننده ای در کنار هم خوابیده بودند
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
![]() عکس های گرفته شده از اتاق خواب های این پارتی
![]() ![]() قسمت جکوزی و استخر ساختمان پارتی
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() حرکات ناشایستی که از دختران و پسران حاضر در پارتی مشاهده شد
![]()
واکنش تعدادی از دختران و پسران پس از دیدن برادران خدمت گذار نیروی انتظامی
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() عکس های لو رفته از اتاق خواب ها…
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() عکس گرفته شده از پشت بام ساختمان پارتی
![]() بعضی ها هم در جاهای مخفی پنهان شده بودند که برادران نیروی انتظامی موفق به شناسایی آنها شدند
![]() ![]() ![]() ![]() استفاده از مدلهای مو دور از شان یک جوان ایرانی ![]() رقص های زننده تا نیمه های شب
![]()
![]() کشف مقادیر زیادی CD مستهجن و ادوات موسیقی در پارتی:
![]() بعضی ها هم به علت مصرف مواد روان گردان از حالت عادی خارج بودند ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() عکس تعدادی از میهمانها پس از دستگیری:
![]() ![]() بعضی ها هم احساس ندامت و پشیمانی داشتند
![]() ![]() عکس خلاف کاران و متهمان ردیف اول این پارتی
![]() ![]() ![]() ![]() پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : حسين ه داستان از منچوهر احترامی از مجله بچه ها...گل اقا براتون اماده کردم. یکی بود یکی نبود.در شهر جادوگرها یگ بچه بد بود که همسشه کارهای بدبد میکرد یک روز پشت دیوار خانه مردم ایستاد و شروع کرد به کار بد کردن. صاحب خانه سرش را از پنجره بیرون اورد و گفت:"پشت دیوار خانه ما کار بد نکن." بچه بد به صاحبخانه محل نگذاشت و به کار بد خود ادامه داد. صاحب خانه بچه را جادو کرد و بچه بد دید دیگر کار بدش تمام نمیشود.فهمید که صاحب خانه او را جادو کرده است.او هم صاحب خانه را جادو کرد و یک جفت شاخ گوزن پیچ در پیچ روی سرش سبز شد. صاحب خانه خواست پنجره را بندد دید سرش داخل نمیرود.فهمید که بچه بد او را جادو کرده و به او گفت:"ول کن تا تو رت ول کنم." بچه بد گفت:"تو اول ول کن." مامور شهر داری از راه رسید که وضعیت بدی پیش اومده و نزدیم است ابروی شهر پیش توریست ها برود.او هم جادو کرد و همه ساختمان های شهر دود شدند و به هوا رفتند. صاحب خانه افتاد پایین.بچه بد در رفت.مامور شهر داری بیکار شد و همه جادوگر ها در بیابان سرگردان شدند. با خود گفتند"چه کنیم؟چه نکیم؟راه بیفتیم برویم تو شهر های اباد دنیا،شاید بتوانیم از راه جادوگری دو قران کاسبی کنیم." حالا شما هر جای شهر که جادوگر و فالگیر و طالع بین و سر کتاب وا کن و چشم بند و تر دست و شیرین کار و چله بند و طلسم فروش دوره گردی که دیدید،بدانید که اهل شهر جادوگراست که دچار بدبختی شده و حالا برای خوشبخت کردن مردم، اواره دور دنیا شده است. صفاتو عشق استپنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:50 :: نويسنده : حسين یه پسر بچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه: نه تا دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه : هفتادو دو تا همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم، پا دوباره خانوم معلمه میپرسه: جیب دوباره خانوم معلمه سوال میکنه: دست دادن باز معلمه سوال میکنه : آدامس بادکنکی دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه : بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم! پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:43 :: نويسنده : حسين
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : حسين تو جاده پلیس جلو یه ماشین رو می گیره و میگه چون از صبح اولین کسی هستی که پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:59 :: نويسنده : حسين داستان مامان و عمو حسن..!! صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟ - سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش! - نمیشه! - چرا؟ - چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن! ... سکوت ... عمو حسن نداریم! - چرا داریم. الآن پهلو مامانه. - ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه! - چشم بابا! ... ... چند دقیقه بعد ... - بابا جون گفتم. - خوب چی شد؟ - هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه؟ - خوب عمو حسن چی؟ - عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده! - استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟ - نه! - ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم صفاتو عشق استپنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : حسين من خیلی خوشحال بودم! من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذ...اشته بودیم والدینم خیلی پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : حسين درباره وبلاگ ![]() من نه عاشق هستم ونه دلداده به گیسوی بلند ونه آلوده به افکار پلید من خودم هستم ویک حس غریب ............ ㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡ تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست .. . تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خو اهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد ㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡ ازین به بعد شاید موزیکای غمگینم اپ کنم آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |